نوشته شده توسط : saeed

رویای خیس

يكي هست تو قلبم كه هر شب واسه اون مينوسيم و اون خوابه

 

نميخوام بدونه واسه اونه كه قلب من اين همه بي تابه

 

يه كاغذ يه خودكار  دوباره شد همدم اين دل ديوونه

 

يه نامه كه خيسه پر از اشكه و كسي بازم اونو نميخونه

 

يه روز همين جا توي اتاقم يكدفعه رفت داره ميره

 

چيزي نگفتم آخه نخواستم دلشو غصه بگيره

 

گريه ميكردم درو كه مي بست ميدونستم كه ميميرم

 

اون عزيزم بود نميتونستم جلوي راهشو بگيرم

 

ميترسم يه روزي برسه كه  اونو نبينم بميرم تنها

 

خدايا كمك كن نميخوام بدونه دارم جون ميكنم اينجا

 

سكوته اتاقو داره ميشكنه تيك تاك ساعته رو ديوار

 

دوباره نميخوام بشه باور من كه ديگه نمياد انگار

 

يكي هست تو قلبم.......

 

آرام

+ نوشته شده در 19:43 توسط آرام | یک نظر


شايد اونجوري كه بايد قدرتو من ندونستم

 

حرفايي موند توي قلبم من نگفتم نتونستم

 

من به تو هرگز نگفتم با تو بودن آرزومه

 

نقش اون چشماي معصوم لحظه لحظه رو به رومه

 

نيومد روي زبونم كه بگم بي تو چي هستم

 

كه بگم ديوونتم من زندگيمو به تو بستم

 

آرام

+ نوشته شده در پنجشنبه نهم دی 1389 20:12 توسط آرام | یک نظر


آنقدر در کشتی عشقت نشینم روز و شب

 

یا به عشقت میرسم یا غرق دریا میشوم

 

آرام

 

+ نوشته شده در دوشنبه ششم دی 1389 0:15 توسط آرام | یک نظر


 

تورا من زهر شیرین خوانم ای عشق

 

که نامی خوشتر از اینت ندانم

 

وگر هر لحظه رنگی تازه گیری

 

به غیر از زهر شیرینت ندانم

 

تو زهری زهر گرم سینه سوزی

 

تو شیرینی که شور هستی از توست

 

شراب جام خورشیدی که جان را

 

نشاط از تو غم از تو مستی از توست

 

به آسانی مرا از من ربودی

 

درون کوره ی غم آزمودی

 

دلت آخر به سرگردانی ام سوخت

 

نگاهم را به زیبایی گشودی

 

بسی گفتند:دل از عشق برگیر

 

که نیرنگ است و افسون است و جادوست

 

ولی ما دل به او دادیم و دیدیم

 

که او زهر است اما .......................نوشداروست

 

چه غم دارم که این زهر تب آلود

 

تنم را در جدایی می گدازد

 

از آن شادم که در هنگامه درد

 

غمی شیرین دلم را می نوازد

 

اگر مرگم به نامردی نگیرد

 

مرا مهر تو در دل جاودانیست

 

وگر عمرم به ناکامی سرآید

 

تورا دارم که مرگم زندگانیست.........

 

آرام

+ نوشته شده در دوشنبه ششم دی 1389 0:7 توسط آرام | 2 نظر


تو همون بودی که من خوابشو دیدم

 

تو همونی که میخوام براش بمیرم

 

تو همون فرشته ای از جنس آدم

 

تو واسم نشونه از خدای عالم

 

تو همونی که تو خنده هام شریکی

 

توی درد و غصه هام واسم طبیبی

 

تو همون رویای پاکی که توی شبهای من بود

 

تو یه خنده از خدایی

 

تو همون بودی و هستی که میخوام براش بمیرم

 

از خدا خواستم همیشه پیش تو آروم بگیرم

 

تو واسم دنیای عشقی.......

 

آرام

+ نوشته شده در شنبه چهارم دی 1389 15:4 توسط آرام | یک نظر


بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

 

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

 

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

 

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

 

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

 

باغ صد خاطره خندید

 

عطر صد خاطره پیچید

 

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم

 

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته نشستیم

 

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

 

من همه محو تماشای نگاهت

 

آسمان صاف و شب آرام

 

بخت خندان و زمان رام

 

خوشه ی ماه فروریخته در آب

 

شاخه ها دست برآورده به مهتاب

 

شب و صحرا و گل و سنگ 

 

همه دل داده به آواز شباهنگ

 

یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن

 

لحظه ای چند بر این آب نظر کن

 

آب آیینه عشق گذران است

 

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است

 

باش فردا که دلت با دگران است

 

تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن

 

با تو گفتم :حذر از عشق؟ندانم.

 

سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم.

 

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

 

چون کبوتر لب بام تو نشستم

 

تو به من سنگ زدی! من نه ریدمـ نه گسستم.

 

باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم!

 

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم!

 

حذر از عشق ندانم نتوانم

 

اشکی از شاخه فروریخت!

 

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت!

 

اشک در چشم تو لرزید.

 

ماه بر عشق تو خندید.

 

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

 

پای در دامن اندوه کشیدم.

 

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم

 

نه گرفتی دگر از آن عاشق آزرده خبر هم

 

بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم....

 

آرام

 

+ نوشته شده در شنبه چهارم دی 1389 13:21 توسط آرام | نظر بدهید


پشیمونم.........

 

+ نوشته شده در شنبه چهارم دی 1389 12:55 توسط آرام | نظر بدهید


یا رب این نوگل خندان که سپردی  بمنش

 

می سپارم به تو از چشم حسود چمنش

 

گرچه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور 

 

دور باد آفت دور از جان و تنش

+ نوشته شده در شنبه چهارم دی 1389 12:43 توسط آرام | نظر بدهید


من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی‌کنم


صد بار توبـه کردم و دیگر نمی‌کـنـم


باغ بهشت و سایه طوبی و قصر و حور


با خاک کوی دوست برابر نمی‌کـنـم


تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است


گفـتـم کـنایتی و مـکرر نمی‌کنم


هرگز نـمی‌شود ز سر خود خـبر مرا


تا در میان میکده سر بر نـمی‌کـنـم


ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن


محـتاج جنـگ نیست برادر نمی‌کنم


این تـقواام تمام که با شاهدان شـهر


ناز و کرشمه بر سر منبر نمی‌کـنـم


حافظ جناب پیر مغان جای دولت است


مـن ترک خاک بوسی این در نمی‌کنم

+ نوشته شده در پنجشنبه چهارم شهریور 1389 23:13 توسط آرام | 2 نظر


ديدي اي دل که غم عشق دگربار چه کرد

چون بشد دلبر و با يار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازي انگيخت

آه از آن مست که با مردم هشيار چه کرد

اشک من رنگ شفق يافت ز بي‌مهري يار

طالع بي‌شفقت بين که در اين کار چه کرد

برقي از منزل ليلي بدرخشيد سحر

وه که با خرمن مجنون دل، افکار چه کرد

ساقيا جام مي‌ام ده که نگارنده غيب

نيست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

آن که پرنقش زد اين دايره مينايي

کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت

یار   ديرينه ببينيد که با يار چه کرد



:: بازدید از این مطلب : 308
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
تاریخ انتشار : | نظرات ()